تنبلی:افسانه یا واقعیت؟


تاریخ ارسال :

۱۳ اسفند ۱۳۹۳

تنبلی:افسانه یا واقعیت؟

چگونه می‌توان ریشه‌های مختلف تنبلی را شناخت؟ آیا افرادی که از انجام کاری سرباز می زنند واقعا تنبل هستند یا این نشانه ای از نبود انگیزه است؟


یک‌بار یک شخصیت کارتونی معروف در مورد تنبلی این‌طور می‌گفت که:"مردم تنبلی را یاد نمی‌گیرند، یا تنبل هستند یا نیستند!". به‌هرحال، تنبلی چیست؟ آیا کند بودن در انجام کاری را تنبلی می‌گویند؟ یا کند انجام دادن کاری را؟ یا اینکه اصلاً کاری را انجام ندهی؟ و بالاخره، آیا تنبلی در مورد این است که به‌اندازه لازم راغب نیستیم کاری را انجام دهیم؟ و اگر این آخری درست باشد، وقتی به کسی برچسب تنبلی می‌زنیم، آیا واقعاً در مورد سستی آن فرد حرف می‌زنیم یا کاهلی یا تن‌پروری او؟ یا اینکه مسئله چیز دیگری است و هنوز شناختی در مورد آن نداریم؟

چیزی که در اینجا می‌خواهم مطرح کنیم دیدگاهی شخصی و تا حدی نامتعارف من در مورد تنبلی است چون معتقدم که کلاً ایده ارثی بودن تنبلی یا شخصیت تنبل از اساس خرافه است.

تجربه من چه به‌صورت فردی چه به‌عنوان یک درمانگر، مرا به این نتیجه‌گیری سوق می‌دهد که تنبلی به‌عنوان توصیفی از رفتار انسان، عملاً بی‌معنی است. خطاب قرار دادن، بی‌آبرو کردن، و حتی رد کردن نظراتِ یک شخص با استفاده از لقب "تنبل"، به نظر من روشی سخیف و ساده‌انگارانه برای توصیف  عدم علاقه و بی‌حالی آشکار فرد در موضوع موردنظر است و دست‌آویز قرار دادن این اصطلاح برای عدم فعالیت فرد، ازنظر من تنبلی فرد توصیف‌کننده را بیشتر نشان می‌دهد تا فرد توصیف شونده را. خلاصه اینکه ازنظر من وقتی رفتار و حالات فرد مخاطب درست درک نشده است به‌صورت پیش‌فرض این لقب‌گذاری تحقیرآمیز به کار می‌رود.

آنچه در اینجا مایلم موردتوجه قرار دهم، راهی مؤثرتر (و ازلحاظ روان‌شناختی صحیح‌تر) برای درک افرادی است که کاری را که ما معتقدیم باید انجام دهند، انجام نمی‌دهند. و نظریه من صرفاً این است که برداشت ما از تنبلی، عموماً به معنی تنها فقدان تحرک نیست، بلکه فقدان انگیزه نیز هست.

 

چه چیزی باانگیزه در تقابل است

علت تنبلی

در روشن ساختن مفهوم تنبلی و مفاهیم وابسته به آن، به بررسی بعضی از فاکتورهایی که به نظر من انگیزه لازم برای مقابله با سختی‌ها و چالش‌های مختلف زندگی را از بین می‌برد یا کمرنگ می‌سازد می‌پردازیم. مواردی که ما تابه‌حال پیداکرده‌ایم در ادامه آورده شده است. با استفاده از این موارد، ما دلایل مختلفی که چرا همه ما گهگاهی از شروع یا اتمام کاری سر باز زده‌ایم را روشن می‌سازیم.

 

نبود حس کارآمد بودن

دلایل تنبلی

خودکارآمدی، اعتقاد داشتن به اثربخشی خودمان در کاری است که می‌خواهیم انجام دهیم است. بدون اعتمادبه‌نفس لازم، ممکن است باور نداشته باشیم که می‌توانیم کاری را به شکل موفقیت‌آمیز انجام دهید، و به همین دلیل تلاشی برای شروع آن نخواهیم کرد.  بدون باور "من می‌توانم"، متأسفانه خودمان را محدود به اموری می‌کنیم که در حوزه امن ما قرار دارند، و هر چه جلوتر می‌رویم محدودتر می‌شویم، چون نگرشی محدودکننده نسبت به خودمان داریم. احتمال دیگر این است که حتی پس از موفقیت در یک کار، چون هنوز در پس ذهنمان در مورد خودکارآمدی تردید داریم، به تعلل، دودل بودن، و شک و تردید خود ادامه می‌دهیم.

 

کمبود حمایت عاطفی موردنیاز

علت تنبلی

می‌توان این‌گونه گفت که ما نیاز به یک‌جور تشویق شدن داریم تا کاری را پیش ببریم و الّا از پس آن کار بر نخواهیم آمد. بدون مشوق‌های لازم نمی‌توانیم به‌راحتی انگیزه لازم را در درون خویش ایجاد کنیم. به‌عنوان یک فرد بالغ، نباید انتظار داشته باشیم همانند کودکان در هر امری ما را تشویق کنند، اما بسیاری از ما هنوز هم برای ایجاد انگیزه (یا الهام) لازم برای انجام کاری که اصولاً به‌تنهایی و بدون تشویق قادر به انجام آن هستیم، وابسته به اطرافیان هستیم.

 

احتیاج به (ولی انتظار نداشتن) قدردانی دیگران

دلایل تنبلی

معمولاً وقتی در امری شرکت می‌کنیم تا حدی انتظار داریم به پاس این مشارکت پاداش دریافت کنیم؛ فرقی نمی‌کند این پاداش مادی باشد یا معنوی، درونی باشد یا بیرونی. اگر ازلحاظ رشدی، فرد هنوز در مرحله‌ای باشد که باید از طرف دیگران تشویق شود تا انگیزه لازم برای انجام کاری را به دست بیاورد، عدم امیدواری به چنین پاداشی باعث بی‌میلی فرد به انجام آن فعالیت می‌شود. اگر درگذشته مشارکت و تلاش ما بازخورد مثبتی که دنبالش بودیم را نداشته است پس چرا باید هنوز هم‌چنین پشت‌کاری را حفظ کنیم؟

 

کمبود خود انضباطی

علل تنبلی

شاید این نکته درست باشد که ما تقریباً می‌توانیم هر کاری که تصمیم به انجامش داشته باشیم و ذهن خود را روی آن متمرکز کنیم را انجام دهیم. اما اگر ذهن ما بدترین دشمنمان باشد، ما صرفاً نمی‌توانیم این اصل که درواقع خیلی هم الهام‌بخش است را باور کنیم. هر اضطرابی که ما نسبت به شکست داریم، و همچنین احساس ضعف در مورد کارآمدی خودمان، می‌تواند ما را از شروع یک فعالیت یا اتمام آن باز دارد. حتی اگر کاری را به‌واسطه اجبار (مثلاً تعهد شغلی) به پایان برسانیم، باز هم میل به تعویق اندازی در ما وجود خواهد داشت. عدم اعتمادبه‌نفس حل‌نشده (که عمیقاً در ما نهادینه‌شده) با یک اقدام تهورآمیز رفع نمی‌شود، بلکه دفعه بعدی که مجبور به انجام کاری می‌شویم این عدم اعتمادبه‌نفس( با تعویق اندازی ما) عمیق‌تر از قبل می‌شود.

طبق تجربه من، افرادی که دچار کمبود خود انضباطی هستند، از عزت‌نفس پایینی هم برخوردارند، و در این مورد، کمبود عزت‌نفس ظاهراً به تشدید فقدان خود انضباطی منجر می‌شود. به‌عبارت‌دیگر، نقص‌های بزرگ در خودانگاره، اعتماد ما به توانایی‌هایمان را از بین می‌برد، و این کمبود اعتمادبه‌نفس، تأثیر منفی بر رشد خود انضباطی دارد. خود انضباطی نیز برای انجام اموری که عزت‌نفس را تقویت می‌کند ضروری است. ازلحاظ روان‌شناختی، این‌یکی از شوم‌ترین چرخه‌های معیوب است.

 

عدم علاقه به کار یا عمل موردنظر

تنبلی

اگر تکلیف یا کاری که می‌خواهیم انجام دهیم برایمان ملال‌آور و خسته‌کننده به نظر برسد و به‌عبارت‌دیگر به‌اندازه کافی چالش‌برانگیز نباشد، آنگاه به‌احتمال‌زیاد از انجام آن سرباز خواهیم زد. اگر انجام کاری برایمان ضروری باشد آن را انجام می‌دهیم اما به صورتی منفعلانه و از روی بی‌میلی و تعلل، و مطمئناً تمام تلاش و مهارتمان را برای آن به کار نخواهیم بست. وقتی کسی را تنبل می‌نامیم اغلب آنچه واقعاً مدنظر داریم تکلیفی است که فرد آن را چنان حوصله سر بر و خسته‌کننده می‌داند که نمی‌تواند خود را مجاب به انجام آن نماید. به‌هرحال این طبیعت انسان است که از کارهای طاقت‌فرسا و آزاردهنده اجتناب کند.

آنچه عموماً باعث می‌شود از انجام کاری سر باز بزنیم در حقیقت تنبلی نیست بلکه این حقیقت است که دلایل انجام فعالیت موردنظر به‌اندازه کافی ازنظر ما متقاعدکننده نیست. فکر کنید کار موردنظر ما حل یک پازل باشد؛ اگر تجربه ما این عمل را سرگرم‌کننده تلقی کند به‌سرعت درگیر انجام آن خواهیم شد. اما اگر علاقه چندانی به پازل نداشته باشیم این بازی را کار در نظر گرفته و اگر مجبور به انجام آن نباشیم سعی می‌کنیم از انجام آن طفره برویم. کل مطلب اینجاست که آنچه که برای عده‌ای انگیزه ساز است می‌تواند برای عده‌ای دیگر نباشد و در هیچ مورد (چه انجام دادن یا ندادن عملی)، نباید بهانه‌ای باشد برای اینکه فردی را تنبل بنامیم. به‌هرحال چیزی که ممکن است برای یک نفر تکلیف باشد می‌تواند برای فردی دیگر تفریحی عالی به نظر برسد.

 

تردید در ارزش کار موردنظر

دلیل تنبلی

اگر در مورد اهمیت اولویت‌ها یا ارزش‌هایمان تردید داشته باشیم، پیشروی ما به‌سوی اهداف مبهم خواهد بود. ممکن است انگیزه‌های متناقض ما (انجام یا اجتناب) به یک اندازه قوی بوده و یکدیگر را خنثی کنند و درنتیجه در حالت بی‌تفاوتی و رخوت فرو رویم. ممکن است متقاعد نشویم که فعالیت موردنظر ما (یا آنچه به ما پیشنهاد می‌شود) از سودمندی یا ارزش کافی برخوردار بوده و ما را ارضاء کند، و به همین دلیل نمی‌توانیم متعهد به انجام آن شویم. بدون اعتقاد به تأثیر مثبت یک عمل در بهبود کیفیت زندگی‌مان، به نظر می‌رسد که ایجاد شوق و انگیزه لازم برای انجام آن عمل، اگر غیرممکن نباشد بسیار سخت خواهد بود .

 

ترس از شکست

علت تنبلی

این مورد از دلایل عدم انجام یک فعالیت، با مورد عدم خودکارامدی هم‌پوشانی دارد. اما درحالی‌که احساس نامناسب خودکارامدی، انگیزه ما را به دلیل عدم باور به انجام موفق یک فعالیت کاهش می‌دهد، ترس از شکست بیشتر بر فقدان منابع هیجانی ما در مقابله با نتایج منفی احتمالی تلاش‌هایمان تمرکز دارد. یک ضرب‌المثلی قدیمی با این مضمون وجود دارد که اگر قرار باشد در کاری موفق باشیم باید حداقل اراده انجام آن را داشته باشیم. اما اگر خودباوری ما آن‌قدر ضعیف و آسیب‌پذیر باشد که هرگونه احتمال شکست، به‌سادگی دیگر عوامل محرک را از بین ببرد، پس حتماً ناکام خواهیم ماند  .

حتی اگر شانس موفقیت واقعاً زیاد باشد، ممکن است باز هم قادر به پیشروی نباشیم، چون کاملاً مضطربانه به این می‌اندیشیم که اگر موفق نشویم چه احساسی خواهیم داشتیم. بدون داشتن منابع درونی برای به پا خواستن در صورت شکست، و بدون توانایی تصدیق بی‌قیدوشرط خودمان صرف‌نظر از شکست، نخواهیم توانست که از ابتدا فعالیتی را آغاز کنیم. به‌طور خلاصه، این برنامه‌ریزی منفی (و نه توانایی حقیقی) ماست که ما را در برابر انجام تکالیف ناتوان می‌سازد.

باید اضافه کنم که قطعاً هیچ‌یک از این موارد ارتباطی با تنبلی ندارد. علاوه بر این، آنچه که ما به‌عنوان تعلل نام‌گذاری می‌کنیم، با ضعف مدیرت زمان ارتباط دارد، و عمل تعلل و طفره رفتن می‌تواند اصولاً با ترس از شکست نیز تقویت شود. و چنین رویکرد تأخیراندازی، عموماً به یادگرفتن این مطلب در دوران کودکی‌مان بازمی‌گردد که اگر عملکردمان مقداری با اشکال همراه باشد، پس به‌اندازه کافی خوب نیستیم. پس طبیعتاً یاد گرفته‌ایم که تا زمانی که از موفقیتمان در کاری مطمئن نشده‌ایم، بهتر است آن را شروع نکنیم. درواقع، بیشتر آن چیزی که ما به‌عنوان کمال‌گرایی توصیف می‌کنیم، از تجربه زندگی کردن ما در خانه‌ای نشئت گرفته است که والدین، معیارهای دست بالای غیرواقعی برای ما وضع می‌کردند که در صورت عدم نیل به آن‌ها، مرتباً موردنقد و انتقاد قرار می‌گرفتیم.

 

ترس از رد درخواست کمک

مقابله با تنبلی

اگر لازم باشد برای انجام کاری کمک بگیریم، از این ترس داریم که این خواسته ما رد شود و تنها به همین دلیل آن را آغاز نمی‌کنیم. دوم اینکه، با توجه به موضوع ترس از رد درخواست، اگر نتوانیم مستقل از دیگران احساس خوبی نسبت به خودمان داشته باشیم، قادر به انجام کاری که شاید دیگران را از ما مأیوس کند، یا مورد قضاوت قرار دهد، یا باعث شود که کلاً ما را نپذیرند، نخواهیم بود.

 

احساس دلسردی، ناامیدی، بیهودگی و... 

مقابله با تنبلی

همه این احساسات یا حالات روانی می‌تواند ما را در یک ورطه بی‌علاقگی و بی‌تفاوتی قرار دهد که دیگر تمایلی به انجام کاری نداشته باشیم و این وضعیتی دردناک و دلسردکننده است که اراده ما را فلج می‌کند. در این موقعیتی حقیقتاً هیچ تکلیفی ارزش انجام دادن ندارد، چون تصور اینکه انجام آن، به داشتن احساس بهتر نسبت به خودمان یا به‌طور کل نسبت به زندگی کمک می‌کند غیرممکن است.

بنابراین اجتناب رخوت‌انگیز ما در حقیقت ربطی به تنبلی ندارد بلکه درواقع به افسردگی برمی‌گردد. کتاب تشخیصی روان‌درمانی، افسردگی را باعلاقه یا رغبت شدیداً کاهش‌یافته در همه (یا تقریباً همه) فعالیت‌ها تعریف می‌کند. بنابراین در این وضعیت، چه یک فعالیت مربوط به کار باشد یا تفریح، انگیزه شدیدی در ما ایجاد می‌شود که باید از آن اجتناب کنیم. در چنین حالتی، حتی بیدار شدن از خواب صبحگاهی هم می‌تواند به نظر غیرقابل انجام باشد.

 

گرایش به بدبینی، بدگمانی، خصومت و تندخویی

تنبلی

آخرین دلیل برای توضیح فقدان انگیزه برای درگیر شدن در انجام امور، به این دیدگاه مربوط می‌شود که کارهایی که ما انجام می‌دهیم بیشتر به نفع دیگران است تا خودمان. یا آن‌قدر نسبت به پیشرفت آینده‌مان بدبین می‌شویم که دیگر دلیلی برای تلاش در انجام هیچ کاری نمی‌بینیم.

من این حالت را نوعی یاغی‌گری می‌بینم که با لباس تنبلی ظاهر می‌شود، حالتی که مدام به خود می‌گوییم: "نه، نمی‌خواهم و قصد هم ندارم که آن را انجام دهم!" زیربنای این جهت‌گیری محدودکننده، خشمی است که ما از ناکامی‌های گذشته داریم و ما را در وضعیت منفی‌گرایی پایدار قرار می‌دهد. به دلیل عمق زخم‌های روان‌شناختی گذشته‌مان، ما دلسرد،بی آرمان و بی‌رغبت شده‌ایم و به‌صورت غلط توانایی خود را تنها در خودسری مخالفتی و واکنشی می‌بینیم. بنابراین ما از انجام کاری که می‌توان بدون مشقت زیادی پیش برد سرباز می‌زنیم و در اینجا هم، مقاومت ما در اقدام کار، حتی اگر واقعاً از جانب خودمان هم باشد، ربطی به تنبلی ندارد.